یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

خورشید

چند روز پیش وسط یه مذاکره تجاری از پنجره اتاقم خورشید رو دیدم که به قول ساقی واقعا قورت دادنی بود، یهو پا شدم و ازش عکس گرفتم. به نظر شما از من مذاکره کننده خوبی در میاد؟!

                                      




پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸

هفته دیگه ست...

در هولناك ترين كابوسهامان نيز خود را چنين تاريك نيافته بوديم .يعني خورشيد برآمد و آفتاب نگاه تو ازمشرق چشمان ما گذر نكرد؟! انگار آسمان به زمين آمده باشد ، آري نبودن تو يعني همين.رفتن تو را هيچ تقويمي پيشگوئي نكرده بود ، كه شايد كمي مهيا شويم نبودنت را.حالا با نهال آرزوهايمان چه كنيم كه بدون تو اسير پيچك ناكامي مي شود ، اما يادت بماند كه قرار ما اين نبود...
پی نوشت: لعنت به این روزگار که آدم زنده می مونه و واسه عزیز ترین کسایی که از دست میده، متن آگهی می نویسه.

شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۸

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸

لنگ

استاد می فرماید:
های های، های های، دل تنگ من
پیش دوست، پیش دوست، شده ننگ کن
ره کجاست، ره کجاست
                            پای  لنگ من....

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸

ترک

اون شب، انگار از آب داغ یه هو افتاده باشم تو آب یخ، بدجوری ترک خوردم.
پی نوشت: امروز دارم میرم که  دستگاه فشارسنج رو واسه 24 ساعت بهم وصل کنن، تا نوسانات فشار خونم  کنترل بشه. کاش می شد فشار زنده بودن رو هم اندازه گرفت...
دوباره پی نوشت: کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره....

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸

آرمین آرام گرفت

بغلم کرد و گفت: دیگه درد نمیکشه...
این اولین جمله برادرم بود.
در آخر هم نگاه بیروح مادرش سینه ام رو به آتش کشید.
پی نوشت:گاهی به عدالت خدا شک می کنم!!!









پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

هجرت

من همسفر شراب از زرد به سرخ
یا همره اضطراب از زرد به سرخ
یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ

پی نوشت: خدا رحمت کنه قیصر رو.

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸

می شوم

وجود هزار تکه شده ام را در دستم گرفته ام و حیران می گردم، به دنبال مرهم نه برای پیوند زدن دوباره. آرام نمی گیرد این دل بیقرارم... .
همیشه باید پذیرفت و متحول شد، اگر نه می پوسی و کرم می گذاری. آن وقت بوی تعفنت دنیا را پر می کند.
وقتی از آزمونی سرشکسته بیرون آمدم -چون فقط خودم آنچنان که هستم، نبودم- می خواهم خود متعالی شده ام باشم. و یقین دارم که می شوم.

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

رباعی قدیمی

وقتی چشمه ذوق و هنر آدم مدتیه خشک شده، بهتره یه شعر قدیمیش رو بذاره اینجا:

از پستوی شب شهاب را می دزدند
حتی ز سراب آب را می دزدند
این قوم کج اندیش که من می بینم
عریانی آفتاب را می دزدند!